انگار همين ديروز بود لحظه آشنايي رو مي گم .... من تو رو مي ديدم و اما ازت دور بودم .... من و مهديه يه روزي هم فکر نمي کرديم که يار سوم ما تو بشي يه هميشه بهار که هميشه بهار بود ... الا اون وقتي که عين خودم واسه يه درس الکي زدي گريه کردي .... همش يه ترم مونده يه ترم .... (البته اگه قبول بشيم ) . آلبوم عکس ها رو که نگاه مي کنم همه خاطرات پشت سر هم تو ذهنم تکرار ميشه ........ برف بازي تو محوطه دانشگاه يادته ؟؟؟
ميدوني دارم به چي فکر مي کنم به اين که سال ديگه اين موقع ها ما کنار هم نيستيم ............ عين روزهاي خوبي که تو دبيرستان کناردوستامون داشتيم و همه در کنار هم بوديم اما حالا اصلا از همديگه خبرنداريم ...... ماهم حتما سال ديگه اينطوري از هم دور مي افتيم و مسلما حتما خيلي چيزهاي ديگه اين دوري رو بيشتر مي کنه ..............
با با اين پست جديدت کلي دپرسم کرد منو ياد جدايي انداخت ... آخ که چه بده اين جدايي .......................................................
دارم دنبال يه شعر مي گردم که هم تو حال و هواي رفاقت باشه .... .. اين شعر تقديم به تو خوب من
مرحبا اي پيک مشتاقان بده پيغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فداي نام دوست
واله و شيداست دائم همچو بلبل در قفس
طوطي طبعم زعشق شکّرو بادام دوست
زلف او دامست و خالش دانه آن دام ومن
بر اميد دانه اي افتادم در دام دوست
سر زمستي برنگيرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل يک جرعه خورد از جام دوست
بس نگويم شمه از شرح شوق ازانک
درد سر باشد نمودن بيش ازين ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در ديده همچون توتيا
خاک راهي کان مشرف گردداز اقدام دوست
ميل من سوي وصال و قصد او سوي فراق
ترک کام خود گرفتم تا برايد کام دوست