سلام هميشه بهار ...
كاش ادامه مي دادي كه
بر چشمان روشنت ... شب تار مكن
آن دوچشم دٌر گونه ات سيلاب مكن
اين گلو كه در خود آواز ها دارد به غم خاك مكن
اين دل ناز را به قصه بي تاب مكن
قلب خود را به حسرت آْتش مكن
هر دمي كه آه مي كشي به اندوه بي معنا مكن
اين زبانت را از براي عشق لال مكن
اين سينه را هر جه بود در ان ! به غيرش عيان مكن
اين جسمت از بار گوشه نشيني بي توان مكن
اين همه طرفه مرو اين نوشته ها را حرام مكن
لحظه كه مي گذرد ... كاش كاش كاش مكن
آري اي كاش .... !!! اين كلام را در ذهن خود تكرار مكن
زبانم لال است ببخشيد آخر نشد كه بگويم ياد را از يادت بيرون مكن
من كه ياد را در ياد دارم باز غصه را از كلامم ياد مكن /////
ببخشيد ..... شعر وقتي از اين آدماي بزرگ مي ذاري //// خوب همين اتفاقا مي افتد..... ببخشيد
شاد باشيد هميشه .....
راستي ممنون كه افتخار آشتايتون رو هم به من داديد .... شاد باشيد
ايرباسي كه ...